هایکو
هایکو، سبک شعری دوست داشتنیایست، جفری لندیس هم نویسندهای به همچنین، و ترجمه هم که فعلا تبدیل شده به سرگرمی. تلفیق این سهتا را که بگذاری کنار هم ماحصلش این است که این پایین آمده. ترجمانی از پنج هایکوی جفری لندیس:
Winter
Interstellar planet
ice glistens in star-lit dark:
Does it dream of spring?
Spring
Hydrogen ions
chirp and twitter microwaves
making nests: the stars
Summer
Swelling blue-white star
outshines the bright galaxy
spraying iron, salt: us
Fall
Hoard scant hydrogen
Against the final darkness:
Stars, like leaves, turn red
Winter
Iron cinders of stars
cool in expanding darkness:
too late for regrets
زمستان
سیارهی میان ستارهای
یخ بر زمینهی سیاهی پر ستاره درخشد:
رویایی است از بهار؟
بهار
یونهای هیدروژن
ریزموجهای جیک جیکو و جیرجیرو
آشیان میسازند: ستارگان را
تابستان
ستاره سفیدآبی متورم
درخشانتر از کهکشانی درخشان
مائيم: نمک و آهنی که میپاشد
پاییز
اندک هیدروژن ذخیره شده
در مقابل تاریکی نهایی:
ستارگان، چون برگهای درختان، سرخ میشوند.
زمستان
خاکسترهای آهنین ستارگان
سرد میشوند در تاریکی مبسوط:
خیلی دیر شده برای پشیمانی.
در این مورد به خصوص(یعنی هایکو) چیزی نمیشه گفت به غیر از اینکه قشنگ بود و خوندم! اینهم که یعنی اظهار وجود دیگه! ترجمهاش هم خوب بود. تشکر
الان سوژهی تقلب حسابی جور شدهها! حرکت خوب و قشنگیه. در مورد تابستان من الان که نگاه کردم یک حدس زدم. شاید میگه «آهن و نمک میپاشد، که ما باشیم». یا شاید «میپاشد: آهن را و نمک را: ما را» منتظر بعدیها هستیم.
THUS WE PLAY THE FOOLS WITH TIME:AND THE SPIRIS OF THE WISE SIT IN THE CLOUDS AND MOCK US. WITH MY BEST WISH
خب از اونجا که قرار شد دربارهی ترجمه نظر بدیم، من در مورد تیکهای اول یه نظر بدم، آها قبلش بگم که از نظر زیبایی ، همشون قشنگ هستند..اما اینجا Interstellar planet این رو نوشتی سیارهای میان ستارهای. ولی Interstellar به نظر من یعنی فضای بین ستارهها. یعنی شاید من مینوشتم سیارهی در فضای بیکران یا مثلن سیارهای میان ستارهها.. یک همچون چیزایی!
جسارت بنده رو نادیده بگیرید! ترجمهت خیلی خوب بود.. در ضمن باخبر شدیم امروز تولدشماست! مبارک مبارک مبارک!
اون تیکهی آخر هم تاریکی مبسوط به نظرم میشد چیز قشنگتری هم باشه به جاش مثلن تاریکی رو به گسترش تاریکی فراگیر... یا خیلی چیزای دیگه که شما که شاعری بهتر از ما بلدی..!
هان یه چیز دیگه در مورد اون کامنتی که گذاشتی...خب منظور من از شباهت تهران امروز و هفتاد سال پیش، از نظر خفقان سیاسی بود! خب نه! چه فرقی کرده! از نظر قیافه هم شاید به برجهای آهن و شیشه مزین شده باشه اما هنوز شهر زشتیه!:دیی با اینحال من فکر میکنم آدم هیچوقت تو تهران دلش نمیگیره.دلش نمیگیره نه که نمی گیره ها!!!دلگیری داخلی و شخصی رو نمیگم،دلگیری بیرونی از محیط رو منظورمه! من هیچوقت جای دیگه زندگی نکردم، اما هر وقت که مسافرت بودم یه جای دیگه، همیشه احساس کردم دلم میگیره..شایدم به خاطر این باشه که به شلوغی و گند و کثافتش عادت کردم!:دیی خلاصه اینطوریا! چقدر حرف زدم